یسنا جونمیسنا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

dokhtare naz

کودکان آنگونه زندگی میکنند که آموخته اند.

اگر کودکی باانتقاد زندگی کند می آموزد که محکوم کند. اگر کودکی با عناد وو دشمنی زندگی کند می آموزد که ستیزه جو باشد. اگر کودکی با ترس زندگی کند می آموزد که بهراسد. اگر کودکی با احساس ترحم زندگی کند می آموزد که احساس بدبختی کند. اگر کودکی با حسادت زندگی کند می آموزد که حسود باشد. اگر کودکی با شرمندگی زندگی کند می آموزد که احساس گناه کند. اگر کودکی با  آگاهی به توانایی هایش زندگی کند می آموزد که اعتمادبنفس داشته باشد. اگر کودکی با عشق بدون قید و شرط زندگی کند می آموزد که عشق بورزد. اگر کودکی با تایید زندگی کند می آموزد که خویشتن را دوست بدارد. اگر کودکی با بینش و شناخت زندگی کند می آموزد که در زندگی هدف داشت...
23 مرداد 1393

روز شماری...

سلام دختر نازم. دیگه همه چی آماده پذیرایی از تو هستش. بی صبرانه منتظرتیم . طبق نظر دکترم 16 روز دیگه به جمع ما میای و ایشاا... زندگیمون پر از برکت وجودت میشه. این روزا دیگه همه چیز واسه من سخت شده و هر ساعت به تقویم نگاه میکنم که ببینم چند روز دیگه مونده تا بیای. آخه این آخریا خیلی اذیت میشم. تقریبا اکثر شبها نمی تونم بخوابم و تو روز گیج خوابم و هی میخوابم. ایشاا... که بدنیا اومدی شبا بخوابی. ولی این سختیا با فکر کردن به تو و با تو بودن واسم شیرین میشه. نمیدونم چرا انقد از زایمان می ترسم . خدا بخیر بگذرونه. هی دارم تواینترنت و کتابایه مختلف سرچ میکنم تا یه کمی از ترسم بریزه. ایشاا... که همه چی همونجور که بهترینه پیش بره و تو رو صحیح و س...
23 مرداد 1393

نمره ...

راستی عسلم یادم رفت بهت بگم که نمره های این ترمم هم اومد که بالاترین نمره های دانشگاهی مو تویه این ترم گرفتم. فقط به عشق تو و اینکه ترم بعدی درسام کمتر باشه و حواسم بیشتر جمع تو باشه. بوس یه عالمه. به امید موفقیت های بیشتر من و بابایی به لطف وجودت. ...
7 مرداد 1393

ماه آخر انتظار

دیگه زیاد نمونده تا روی ناز دخترمو ببینم ولی زمان خیلی کند میگذره، فشار و اضطراب و نگرانی منم روز به روز بیشتر میشه، ترس از زایمان، سلامتی کامل دخترم، مسئولیتایه مادرانه بعد از تولد و ... . ایشاا... که از پس همشون به خوبی بربیام. الانا دیگه خیلی سنگین شدم و تمام حرکتامو به سختی انجام میدم از نشستن و برخاستن گرفته تا خوابیدن و غذا خوردن و حتی حرف زدن که نفسم هی کم میاد. ولی همشون به دیدن روی نازت می ارزه. خواب شبم خیلی سخت و بد شده و هی بیدار میشم. دیگه الان خیلی یزرگ شدی ماشاا... که همه جای دلم حست میکنم. انقدی که به معده ام هی فشار میاد و بعد هرچیزی که میخورم سریع معدم درد میگیره و ترش میکنم. خلاصه به گفته همه و تجربه خودم دارم سخت ترین لحظ...
6 مرداد 1393

عکس وسایلایه دخترم...

این عکسایه بقیه وسایلایه دخترمه که عکسشو نذاشته بودم. البته همه عکسا رو بابایی گرفت بویژه دوتایه آخرو که واسه اذیت کردن عمو و دایی گرفته.   اینم یه سبد حمل نوزاد سنتی واسه دختر نازم. این لباس رو خاله از کربلا واسه عسلم آورده بود. این لباس رو هم دوست بابایی از کربلا آورده اینم مامان و بابا خریدیم. راستی اون پتو نوزادی که صورتیه واسه تولد خودمه که یکی از دوستان قدیمی بابابزرگینا موقع تولدم واسم کادو آورده بود که مامان بزرگ نگهش داشته بود تا وقتی که متوجه بارداریم شد بهم دادش. خیلی یادگاریه خوبی بود و واسم خیلی عزیزه که تقدیمش میکنم به دختر عزیزم. این لباس رو عمه انسیه عید واسه دخترم خریده...
3 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به dokhtare naz می باشد